داستان هاي دوستانه خوب



سلام من اينجا در خدمت شمام که يکي از خاطرات خيلي قديمي ام رو براتون بنويسم تا شما هم لذت ببريد. من ي دختري هستم با قد 168 سينه هاي گنده و گرد و قلمبه و پوووستم که اووووووووووف سفيد برفي. با ي پسري اشنا شدم اهل يکي از شهر هاي استان خودمون بود که انگل داشت و هرچي غذا ميخورد چاق نميشد، پاهاش پرانتزي بود و خودشو داريوش صدا ميکرد ( اسمش اميررضا بود).اون از من سو استفاده جنسي کرد و يک روز توي خيابون ب خوش  فرم و گردم دست درازي کرد.من که آدم کينه اي بودم م سوزه کرد و ب فکر انتقام از اون افتادم. از سايت هاي شهواني يک ديلدوي کمري سفارش دادم که بنفش رنگ بود ،خواستم همه چي بر وفق مرادش باشه( بنفش رنگ موردعلاقش بود) . اون منو ب خونشون دعوت کرد و موقع رفتن حسابي تعريف کرد که چطوري قراره تپلي لاي پامو بخوره.ما رسيديم خونشون من شروع کردم ب لب گرفتن از اميررضا شريفي حواسشو پرت کردم و اروم دستامو بردم سمت لابه ها و عضلات ش و شروع کردم ب مالوندن ش . حسابي داشت حال ميکرد و دستاشو ميزاشت رو مردونگيشو هي بالا و پايينش ميکرد.


انداختمش رو تخت ودستاشو با باباييش ب تخت بستم. با صداي خمار و اروم ميگفت منو ب اوج برسون ،ارومم کن.‌اين کوچولو داره اتيش ميگيره


کيفم‌تو هال بود. رفتم در کيفمو باز کردم و ديلدوي کمريمو بستم ب کمرم 


اروم اروم وارد اتاقش شدم.چشماش در اومده بود ، هردومون اون لحظه قلب هامون تند تند ميزد


فکر ميکردم ري اکشن بدي نشون ميده جيغ ميکشه يا ازم ميپرسه که چرا، هيچي نپرسيد صورتشو اورد جلو که لباشو بخورم


خمشو گرفتم و پاهاشو اوردم بالا. از زير فرو کردم داخلش،آهش دراومد


بعدشم ي شب عالي و ي توپ و کلي خوش گذرونديم


شب همتون شيک


 


سلام وقت بخير اين داستان قديمي رو خواستم باهاتون به اشتراک بزارم تا شما هم لذت ببريد اين باز هم از خاطرات قديمي منه. من دختري هستم مهربون‌و جذاب در عين حال کاريزماتيک و جذاب و خيلي ي و خيلي هم‌پولدار و خوش هيکلم و کمر باريک و هيکل ورزش کاري ( رقصنده ميله هستم )دارم قدمم حدودا 174 و خيلي خوبم اووووووووف. من يک دوست صميمي داشتم که خيلي خشن و اخمو بود همش با بقيه بد رفتاري ميکرد و در عين حال از بقيه عين سگ کتک‌ميخورد. دوست صميمي من چندبار بهش توسط من شد چون من وقتايي که عصباني ميشم اصلا دست خودم نيست که چبکار ميکنم( اين که اون خيلي لذت برد ب کنار* ) يک روز که دعوتش کرده بودم خونمون زکيبا شارع پور رو توي غذاش داروي خواب اور ريختم. داروي خواب اور رو خورد بعدش قهوه خورد احمق اثر داروي خواب اور پريد و من نميتونستم با اين حيله و نيرنگ‌ساده ب راحتي بکنمش پس سعي کردم باهاش مهربون باشم تا گول نيرنگ هامو کامل بخوره و مردانگي‌ام‌رو هم‌کامل بخوره ( راستي من شيميل هستم مردانگي هم دارم). اون خام حرف هاي من شد و روي تخت من دراز کشيد تا کمي استراحت کنه. بعد من گفتم که قصد ماساژ دادنتو دارم شکي جوجو اون ساده بيچاره که ش قبلا هم گاييده شده بود گفت باشه، من شروع کردم ب مساژ دادنش که باسنش رو هم توي دستام گرفتم و اون از همه جا بيخبر فکر ميکرد مساژه . من کن کم انگشتش کردم و با حيله و نيرنگ مساژ اون بيشتر خام من شد و فکر کرد واقعا مساژه


بعدش هم وقتي داشتم مردانگيمو بهش فرو ميکردم هي اسممو صدا ميزد کمک، نميدونم چرا اسم منو يادش رفته بود مگه من اسمم‌کمک بود؟؟؟؟


بعدشم ي شب عالي و شيک


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دست‌نوشته‌های کمیل کتابخانه عمومی ولیعصر(عج) کسب و کار هاي اينترنتي در ايران آموزش رایگان دیجیتال مارکتینگ آرلیس کافی نت دانش نیکا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد نوشته های الیاس بشکنی loxblogdo دنیای فناوری اطلاعات *طاها *